با این همه فشارها، سیخکها و سیخونکها، سلیقههای گوناگون که گاه خیلی فراتر از جایگاه شان عمل میکنند؛ و نقابهایی که برای خود میسازیم به اجبار یا از سرتملق و... آیا میتواند"خودی" هم وجود داشته باشد؟
راستش، این سوژه وقتی به ذهنم آمد که مطلبی در مورد زندگی و مرگ مرشد هندی یوگا "ماهاریشی یوگی" میخواندم. او همواره در جواب این سئوال که با این همه تضادهای زندگی چه میکند، میگفت: فقط خودت باش.
اما به طور دقیقتر منظور او از این عبارت چه بود؟ آیا داشتن وجودی با جنبههای مختلف شخصیتی که گاه این جنبهها متضاد به نظرمیرسند، طبیعی است؟ واقعیت این است که نوع دوست و با محبت بودن یا بد طینت و منفعتجو بودن، بیباکی و ترس، بدبینی و خوشبینی و موارد شبیه آن، همه ویژگیهای خفته دردرون ما هستند که بنا به دلایلی خودمان به آنها اجازه نمود و ظهورمیدهیم.
بسیاری از ما از هردو بخش تاریک و روشن وجودمان هراس داریم و میترسیم به درون خود بنگریم. این ترس باعث شده، خود واقعیمان را فراموش کنیم و ندانیم دراصل چه کسی هستیم و چه میخواهیم؟
برخی ازما دوست داریم دقیقا یکی ازهمان نقابهایی را داشته باشیم که شاید برای گذران زندگی و امرارمعاش آسانترو بهترساختهایم. مصداق این برخیها را باید زیاد ببینیم. مجسم کنید کارمندی راکه وقتی دربرابرمدیرش قرارمیگیرد، به شدت کرنش میکند. این همان زمانیاست که درواقع وجودش را آن گونه که میخواهد نمود میبخشد.
به عبارتی، او حقیرانه با تکیه برناتوانیهایش، معبری برای حفظ منافعش میجوید. درحالی که میتوانست با قدرت تواناییهایش، درحستجوی راه و امکاناتی برای رشد آنها و حفظ منافع جمع باشد؛ که دراین چارچوب منافع خودش نیز لحاظ میشد.
"دبیفورد" میگوید برای بیرون آوردن روشنایی باید به درون تاریکی رفت، تاریکیها را خوب دید، فهمید و شناسایی کرد... به واقع چگونه میتوان بدون شناخت بد، خوب را تشخیص داد یا بدون احساس ترس، شجاعت را شناخت. و یا بدون آشنایی با نفرت، عشق را حس کرد.
عشق، این واژه مرموزی که هفت خط به نظرمیرسد اما سرشار از احساس قوی انسانی است، چگونه به دست میآید؟ آیا درمسیرپرپیچ و خم خود با تنفر، خشم، حسادت و پنهانکاری و مواردی از این دست روبرو نمیشود؛ آیا به عباتی حاصل کشاکش تمامی این احساسها نیست؟ حتی احساسهایی که پنهان میکنیم و یا از آنها میترسیم؟
بنابراین، چه خوب است واقعیتها را بشناسیم و به جای سرکوب و نفی زشتیها و کاستیهای خودمان، آنها را بپذیریم و بعد، خود را ببخشیم؛ تا بتوانیم دیگران را نیز با همان ویژگیهای خودشان بپذیریم و ببخشیم.
این نگرش به ما کمک میکند نه تنها از قضاوت نسبت به خودمان پرهیز کنیم بلکه درمورد دیگران نیز پیشداوری روا نداریم و به این گونه بتوانیم دروازه های دل خود را بگشاییم و نسبت به همنوعان خود سرشاراز حس مهرو همدلی باشیم. چراکه تنها خودمان هستیم بدون هیچ نقاب و برچسبی؛ بیدار، هوشیار، مصمم و استوار.